حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت تشنه صدای آب

 

آب در گودالی عمیق در جریان بود و مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تكان می داد. گردوها در آب می افتاد و همراه صدای زیبای آب حباب هایی روی آب پدید می آمد، مرد تشنه از شنیدن صدا و دیدن حباب لذت می برد. مردی كه خود را عاقل می پنداشت از آنجا می گذشت به مرد تشنه گفت : چه كار می كنی؟

حکایت های کوتاهی از مولانا - تشنه صدای آب

آب ,تشنه ,صدای ,درخت ,حکایت ,مرد ,حکایت های ,تشنه از ,مرد تشنه ,تشنه صدای ,صدای آب
مشخصات
آخرین جستجو ها